شاملو می گوید : « هنرمندان را سلسله جبالی بدانید که بعضی قله های آن از ابرها بیرونند ، بالاترند ، اما همواره باید یادمان باشد که هنرمندان وجودی معصومانه و کودکانه دارند . اگر همه این ها بود و بیش از این ها آنگاه ممکن است او را بشناسیم .... »
تامل برانگیز باید زندگی کرد آنقدر که آمدنت چیزی به این دنیا بیفزاید و رفتنت چیزی از آن کم ...
حضورت باید وزنی در این دنیا داشته باشد . باید جای پایت بماند . باید حرف هایت ، یک دنیا حرف باشد و شعرهایت یک دنیا صدا تا بشکند سکوت خسته از سکوت را .
امشب گرد هم آمده ایم تا تقسیم کنیم بودنمان را با کسی که موهای سپیدش حکایت ها دارد از عشق به خاک وطن ، آزادی ، بودن ، به هستی ، زندگی ، مهربانی و ....
گرد هم آمده ایم تا ببینیم شکوه انسانیت را در چهره ی آزاد مردی که به استاد آواز ایران راز می گوید « صدای سبز تو رازی است . جهان هرز می روید و سکوت سلام ناتمامم را وجین می کند . لب بگشا ! ما موج می رویم و در گلوی تو دریا »
گرد هم آمده ایم تا ببینیم توفان چگونه شولای خاکستر را می آشوبد در چهره ی مردی که از آتشی می گوید .
آمده ایم تا ببینیم تبلور بزرگی را در شعر او که غضنفر السلطنه را مردی میان دشت پر آشوب می داند و جام خیال دونان را زهر .
ببینیم چه با صفا از مادر این اسطوره ی زندگی می سراید :
« بوی شهر می دهی / بوی عشق و کودکی / بوی مهر و سادگی / صفا / بوی سبزه می دهی / .... بوی آسمان / خدا / دست های سبز تو / بوی مَرمَرشک می دهد / بوی تاره /گَرده ی کُنار / بوی روستا »
آمده ایم تا بشنویم صدای آزادی و آزادگی را از گلوی سبز مردی که از کمالی و شمسی زاده می گوید .
آمده ایم تا ببینیم حضور او را که چهار نخل چهار گوشه می کارد و کپری پر از ستاره و خورشید ودلی پاشلی چشم به راهی .
آمده ایم تا ببینیم زلال باران را در نگاه بزرگ شاعری از تبار دشتستان بزرگ تا خاطره ی این شب را در صفحه ی ذهنمان به یادگار تا همیشه بنگاریم .
و در آخر برای اینکه هنرمند شوید باید حس درونی خود را بیدار کنید تا بتوانید در مقابل عادت ها و رفتارهایی که شما را از انجام کارهای مخالف خواسته هایتان باز می دارد بایستید .
هنر یعنی پذیرفتن واقعیات ...
هنر ثبت واقعیت های ذهنی است ...
هنر یعنی زندگی کردن و دوست داشتن ...
هنر اصطکاک روح است با فضای اطراف